مایل بودم این بار یادداشت ایران مستند را به دفاع از "مستندات" و آثار عباس کیارستمی که هسته ی مرکزی کل آنها موشکافی در خصوص انسان بر متن زندگی ایرانی و نگاه نو به آن است اختصاص بدهم. آثاری که بحران های شهری دروغ ها و عادت های کهنه را نقد می کند و مهمتر از همه سینمای نو و آوانگارد را بر اساس سادگی مهارنا پذیر به تجربه خالص سینمایی و فرمی در جهان بدل می سازد. و می خواستم علیه داوری ناراستی بنویسم که طبق عادت آدم های سطحی و اهل "شو" وانمود می سازد کیارستمی گسسته از زندگی ما فیلم می سازد و بی اعتنا به رخداد های جامعه است.
راست است که کیارستمی همواره خود را از نمایش و به رنگ انبوه درآمدن و دروغ و از خود چهره ای دیگر ساختن دور نگه داشته است ولی هرگز نه از طلب خرد و نفی جهالت دردبار ما و مطالبات مبتنی بر حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی قانونمند و پیشرفت. اما دیدم چیزی را تکرار می کنم که یک بار قبلاً اتفاق افتاده یعنی دفاع از او. و زمانی او در کایه دو سینما درباره ی رابطه اش با من نوشته بوده:"من دریفوس او هستم."
از تکرار خوشم نمی آید، پس چشم پوشیدم تا به جای یک یادداشت کوتاه یک کتاب مفصل درباره ی " آزادی خواهی به مثابه بیزینس و شو"ی عده ای بنویسم و در آن به حکمت سکوت و ارزش اعتراض واقعی توام با درایت و شفافیت و خرد و برنامه و صداقت و بی ارزشی حرکت گله وار و دادن مهار انبوه به دست VOA و BBC و ضرورت حفظ استقلال مطالبات بر حق مردم ایران و آرای تو کو دیدوس اشاره کنم و به عنوان مصداق و تبلیغات فرصت طلبانه حضراتی مانند بهمن قبادی برای خودشان و سوءاستفاده از این همه عطش آزادی مردم برای جوایز و زور گیری و فروش بهتر و دلار های شیوخ عرب و دفیله ی دروغ ها در این نمایش مد بنویسم و نیز فصل مفصلی در مورد اتهامات و نیز ادراکات کسانی که قادر نبودند به مکالمه ی ژرف با آثار سینماگر بزرگ و بی بدیلی بپردازند که گفت و گویی جهانی را با جامعه اش در آثارش پی گرفت تا به همه ی ما نگاه بدیعش را درباره ی درست بودن - ارزش استقلال و پرسش گری- عقلانیت و لزوم خود بودن و خود را یافتن و نگرش ضداستبدادی ارائه دهد و به ما بیاموزد جدا از سیاست بازی و دیکتاتوری که اتفاقاً بد ترین نوعش با ماسک انقلابیگری و رادیکالیسم تکثیر می شود معنای جدی واقعیت تغییر فهم را ترک نکنیم.
من در ایران هیچ فیلم سازی جز داریوش مهرجویی به این عمق نمی شناسم. با این تفاوت که کیارستمی همواره دهه ها از سطح فهم و آگاهی و تجربه شبه روشنفکری ما پیش بوده است. به هر رو آن کتاب مفصل را منتشر خواهم کرد و پاسخ کسانی چون فرهاد پور و قبادی ها را خواهم داد. اما حالا برمی گردم به طیاب. من آدم یک بام و دو هوایی هستم برای همین می خواهم بگویم موقعیت طیاب و کیارستمی دو هوای متنافر بر بام این روزهای زندگی ماست. اما به سبب تنگنای وقت می خواهم از متن تیز بینانه ی یک دوست حامد اریب استفاده کنم.
آقای طیاب مرا که خود اهل یک شهر کوهستانی شمالیم و ضمناً در کلانشهر تهران به مستندات شگرفی از بنا نهادن "نفس" و میل در آفرینش آزادی خویش دست یافته ام دعوت به بازگشت به کوه و رها کردن تهران می کند. البته من نمی دانم این مستندساز پیشکسوت طی پنج دهه ی فیلمسازی اش چه وقت تصویری از زندگی رنج ها و شادی های همان مردم کوهستان ثبت و دیگران را به حقیقت و معنای پنهانش آشنا کرده است.
اما پاسخ من به آقای طیاب:
منوچهر طیاب جایگاهی در سینمای مستند دارد که نه می توان آن را کاست یا فرا برد. او سینماگر نامدار و مهمی است. اما تنها دیکتاتورها می پندارند که به این دلیل نگاه های اشتباه آمیزش در زندگی روزمره تا جایی که به قضاوت درباره ی رخدادها مربوط است نباید نقد شود. از نظر آقای طیاب کسانی که به آزادی بیان و حق اعتراض و نقد معتقدند و برای آن علناً و شفاف می نویسند و به همین سبب و به خاطر عدم تحمل حرف حق در فضای حاضر، حتی قرارداد های تصویب شده شان لغو می شود و در معرض مشکلات شغلی و ناامنی و انواع فشار ها قرار می گیرند، قابل مذمت هستند و عمل آنان چیزی در زمره ی غوغاسالاری است! ولی زمانه قرار است حق را به مستند ساز پیشکسوت بدهد که تا شش آبان در کوهستان ها مشغول هواخوری با کوه نشینان مهربان بود و چه خوب آموخته اند که از هوای سالم استفاده کنند و جان سالم به در ببرند. ولی بدترین چیزی که در جوابیه ی آقای طیاب مشاهده کردم، افتخار به دوری از اتفاقات اخیر و استفاده از لقب غوغای مدنی شهر بود و بدتر از آن، استفاده مثلاً توهین آمیز و در اصل مضحک از اسلحه ی زنگ زده ی "من تو را نمی شناسم"! در یک بحث جدی بود.
این روش آنقدر عقب مانده و بیگانه و بی ربط به دیالوگ های علمی و فرهنگی و معیارهای نقد و گفت و گوی مدرن انتقادی و غریبه با وقار و احترام و بردباری است که به جای تحقیر و توهین طرف، در اصل موجب تحقیر و وهن خود گوینده و کسی است که از این روش و ابزارهای بی ارزش سود می جوید و ما متعجّب شدیم آقای طیاب چگونه حاضر به این تنزل دادن خود شده اند و کار به این جا کشیده شده است! بهتر است ایشان تمرین کنند به جای نام طلبی به خود مطالب و نقد و اعتراض و تفکر کسی توجه کنند و به طور مصنوعی و باورنکردنی وانمود نسازند که کسی را نمی شناسند و این ناآشنایی را چماقی برای عدم حقانیت و تحقیر از جنس رفتارهای جهان سومی و عشیره ای علیه منتقد نمایند، که نام و شهرت هیچ ربطی به درستی و حقانیت ندارد و این رفتار به ضرر خودشان است به ویژه که حرفشان راست درنیاید و مخاطبش آدم گمنامی نباشد.
اول بگویم بدیهی است آقای طیاب به عنوان یک مستند ساز نامدار برای همه قابل احترام است اما نه افکار و مواضع شان!
1- ایشان یادداشت شان را با جمله ی "ناآشنایی که من حتی از پیشینه ی فعالیت های او کاملاً بی اطلاع هستم" شروع کرده اند و بارها در یادداشت کوتاه شان بر روی "من" و شهرت خود و ناآشنایی شان با احمد میراحسان تاکید نموده اند. سوال عقلانی و خرد انتقادی حکم می کند که بپرسیم: آیا عدم دیدار قبلی و ناآشنایی آقای طیاب هیچ ارزشی در نفی یک نقد معقول دارد؟ اصلاً چه ربط و چه ارزشی دارد؟ چند نفر از بزرگان هنر و فرهنگ و ادب و تفکر امروزی ایران و جهان از هزاران نفر از اهالی فرهنگ و فلسفه و هنر و سینما را که نامدارند، ایشان می شناسند؟ و آیا افتخار است که ایشان یکی از افراد فعال در قلمرو گفتمان امروزی مستند و نویسنده و مستندسازی را نمی شناسند؟
2- آقای طیاب بارها به دوری اش از غوغای شهر مدنی، و غوغای اخیر تهران و اتفاقات رخ داده و غوغاسالاری رایج حرف زده اند. آیا این چراغ سبزی به دوستان در قدرت است یا دور بودن از مطالبات شهروندان و میلیون ها نفر خواهان حقوق در قلمرو زندگی روزمره و زندگی سیاسی و حرفه ای باشند افتخار است؟! این دیگر چه نوع افتخاری است؟!
3- اتفاقاً همین یادداشت جوابیه ی حضرت طیاب اثبات می کند حق با من است که آدم های یک بام و دو هوا نان انفعال خود را می خورند و به آن مفتخرند. در حالی که دفاع از حق آزادی مشروع و قانونی و حقوقی حرفه ای وظیفه و حق همه شهروندان و همه افراد یک حرفه است و معلوم نیست گناه من چیست؟ من که بارها بر آزادی بیان همه عقاید و محترم بودن همه روشهای زندگی تاکید کرده ام البته نیز به نقد آن.
4- آقای طیاب دوری از غوغای اخیر و غوغای مدنی شهر بودن و سپری کردن این اوقات پرغوغا را در کوهستان با مردم سختکوش و مهربان، نشان دلبستگی شان به سرزمین اهورایی دانسته اند! هر کس هر شیوه ای از زندگی را که دوست دارد برمی گزیند و هر فرد دیگری هم حق دارد مدعیات گمراه کننده افراد را نقد کند و بگوید معنای سرزمین اهورایی، معنایی مرده و مربوط به هزاران سال پیش نیست و کسی که به این حرف ها واقعاً باور دارد می داند حفظ و حمایت از سرشت ضداهریمنی رفتارهای اجتماعی و دوست داشتن خصلت اهورایی سرزمین ما امری مربوط به زمان حال هم هست.
5- آیا این گونه سپر بلا کردن القاب کلی مردم مهربان و سختکوش! از همان جنس رفتارهای پوپولیستی و عوام فریب کسانی نیست که مردم برای آنها مفهومی انتزاعی است که به درد سوء استفاده برای منافع شان می خورد؟ دوست داشتن مردم مهربان یعنی توجه به مطالبات حقوقی و پیشرفت و فردیت مدنی شان. و این همان نکته مطرح در اعتراض من و مستندسازان بود که آقای طیاب با توسل به مفهومی مجرد آن را ندیده گرفته است.
6- چگونه است عقب ماندگی مردمی که به حقوق شهروندی آگاه نیستند و در کوهستان ها به چوپانی مشغولند تا هر کس هر بلایی که بخواهد بر سر سرزمین اهورایی درآورد قابل مدح و ثنا و ستایش است ولی شهروندانی که از آسمان های اهورایی گامی بر زمین سخت واقعیات می نهند تا کمی دوزخ عقب ماندگی را به هوای قابل تنفس آزادی و پیشرفت انسانی تبدیل سازند، باید سرزنش شوند؟ تازه از یاد نبرید استقلال و آزادی خود شعار اصلی انقلاب اسلامی هم بود و فکر نمی کنم شما از امام خمینی (ره) و دینداران آزادیخواه بیشتر در شناخت مقولات اهورایی و غیراهورایی متخصص باشید. در این شرایط مطالبه حقوق و آزادی را غوغا نامیدن چه معنی دارد؟
7- می شود آقای طیاب لطفاً معنای غوغاسالاری، این اتهام متحجران علیه طرفداران توسعه و پیشرفت و قانونمداری و آزادی و حقوق شهروندی را برای ما ترجمه نمایند؟
همچنان این پرسش اصلی است و جوابیه ی آقای طیاب بیشتر روح مواضع و دیدگاه من و حقانیت متن مرا فاش کرده است. حالا دیگر به جای کلمات غیرقطعی، قطعاً می توان از ایشان پرسید اعتراض به همه حذف ها و نیز اعتراض قانونی به حذف گونه ای از سینمای مستند و مداخله غیرقابل قبول دیدگاه دولتی در داوری مستند و تصمیم جشنواره ها چرا غوغاسالاری است؟ در حالی که دولت در همه ی عرصه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در اموری که بنیانگذار انقلاب و جمهوری اسلامی عرصه ی استقلال و آزادی مردم و رقابت و عدم مداخله حکومت اعلام کرده، مداخله می نماید؟ و برای خود حق انحصاری قائل است و حتی کار جشنواره ها را به افراد مستقل نمی سپرد.
اگر ما هماهنگ با جنبش اجتماعی برای پیشرفت و دفاع از حقوق و آزادی هایی که شایسته ی ملت و میلیون ها میلیون انسان معترض است گام برداریم و به مطالبه ی حقوق پیشرفته تر و گسترش حقوق حرفه ای مستندسازان اقدام کنیم، به غوغاسالاری پرداخته ایم؟! خوب دم خروس نگرش آقای طیاب و آن لحن نسبت به گفته من حالا پیداست و فکر می کنم ادامه ی بحث ضرورتی ندارد. فقط یک نکته می ماند، این که سال ها اصرار من برای ماندن در همین سرزمین الهی و عشق به آن و به عشق به دو مفهوم اصلی انقلاب سال 57 یعنی استقلال و آزادی با هم، به وسیله ی مسئولان نابردبار و مخالف حرف حق و مخالف آزادی در نهادهای حاکم همواره منجر به زیر پا نهادن و بر باد رفتن حقوق و منافع مادی ام، لغو قراردادها، عدم امضای قراردادهای تصویب شده و انواع فشارهای غیرقانونی می شود زیرا جرم من تنها اعتقاد به آزادی بیان و نقد است در سرزمینی که همه کارهای فرهنگی در دست دولت است.
خوب حالا آقای طیاب بفرمایند به سود حفظ خصلت اهورایی سرزمین مادری شان و استقلال و آزادی اش چه بهایی پرداخته اند تا زمانه که بهترین قاضی است به سود ایشان داوری کند؟ و کدام اثرشان در نقد ژرف ساخت این اجتماع و بحران های آن بوده تا گامی برای پیشرفت آن برداشته باشند و چماق مردم سختکوش و مهربان را بر سر ما نکوبند. آیا حالا تفاوت کیارستمی و طیاب و یک بام و دو هوای طیاب و من را دانسته اید؟
در همین زمینه:
حق با طیاب است یا من؟
مسلماً این بار حق با شما نیست!
دلایل تحریم جشنواره را با تلقی ...