"روزهای بی تقویم" فیلمی در فضای دیگر فیلم های مهرداد اسکویی است؛ و در عین حال طعم متفاوتی دارد، مثل فیلم های دیگر او، چهرهنگار انسان ایرانی است؛ و ما را در برابر حسها و حضور آدمهای دور و نزدیکمان قرار میدهد و به کشاکشها و دغدعههای آنها راه میجوید، و در عین حال مکثها و خلوتهایی دارد که فیلم را "دلی"تر و شخصیتر از دیگر آثارش میکند. مهرداد اسکویی فیلم ساز موفقی است؛ در ایران، و در مجامع سینمای مستند جهان. او توانسته است در نوع اطلاع رسانی از موضوع فیلم هایش، برای مخاطب ایرانی و غیر ایرانی تناسب ایجاد کند و در عین حال تصویری که از انسان ایرانی پیش چشم دیگران می گذارد، نشان از حس و نگاه یک فیلم ساز و ایرانی با خود داشته باشد. این خصوصیت از ایجاد ترکیب مناسب میان فضای اطلاع رسان و بیرونی فیلم، با حسیات درونی موضوع و توجهات شخصی فیلم ساز حاصل می شود و گونه های متفاوتی از مخاطبان را با فیلم هایش درگیر می کند.
کسب این موقعیت و موفقیت چندان آسان نیست؛ بسیار برمی خوریم به فیلم سازانی که با رویکرد فیلم ساختن برای جشنواره و مخاطب خارجی، ذهن و زبان شان هم سمت و سوی آن طرفی پیدا می کند و برای نگاه ها و طلب های خاصی مطلوب هم واقع می شوند؛ اما در گذر زمان، بازنده فیلم ساز است که بنده ی دم و موقعیتی خاص واقع شده و فیلمش در ذهن و یادی باقی نمانده است.
قدرت "روزهای بی تقویم" در رویکرد انسانی و پرمکث اسکویی به فضا و موضوعی است (کودکان مجرم کانون اصلاح و تربیت) که به راحتی ذهن و توجه را به سویه های حاد و افشاگرانهی خود دعوت می کند؛ اما فیلم ساز، که سرمایه گذار و تهیه کنندهی فیلمش هم هست، از آن جاذبه ها می گذرد و به لایه های درونی و زیرپوستی حضورها و دغدغه های بچه ها دل می دهد. از این جاست که رندی و شور "وحید"، سکوت و خلوت "سجاد"، و بی قراری های"علی" با ما می ماند و از راه این مکث ها و حضورها، طعم آزادی، دلگیر و بی شعار، در جانمان رسوخ می کند. نام دیگر فیلم این است:"همیشه برای آزادی دیر است."
در عین حال، فیلم با آن شروع و پایان سرد و پردرد ورود بچه های جدید به" کانون" و از طریق حرف ها و حدیث های بچه ها دربارهی آن چه در بیرون از" کانون" (خانه و جامعه) بر آنها میگذرد، ما را به آن موقعیت حاد و پر تنش اجتماعی هم پیوند می دهد و تنهایی هول آور سجاد، اعتیاد حاد وحید و شرارت نامنتظر علی، مستقیم و نزدیک، ما را با وضعیت خشونت بار زندگی آنها درگیر می کند. اوج این فضای خشن جاری در زندگی این بچه ها، آن جا بروز می کند که وحید تعریف می کند پدرش به نشانهی مخالفت با کار او، چه طور سی کبوتر از صد کبوتر او را به در و دیوار کوبیده یا سربریده است؛ و چه تلخ است که به جای باور به امید علی که میخواهد بیرون برود و راه و زندگی دیگری را پیش بگیرد، حرف وحید به او را باور می کنیم، وقتی که می گوید چرا این قدر هول بیرون رفتن را می زند، وقتی که قرار است چند ماه بعد دوباره برگردد.
تاثیر و تنش ماندگار دیگر فیلم از تناقض شرایط حاد و ویرانگر زندگی شخصیت های فیلم، با خلوصِ هنوز موجود و استقامتِ هنوز برقرار آنان می آید. این خود بودن ها و خاص بودن ها، این خلوت ها و با خود فکر کردن ها و این چنگ زدن به لحظه های کوچک شور و شادی در غرقاب نکبت و تلخکامی از کجا می آید و چه قدر می پاید؟ کار فیلم، و اساسا هنر، تفسیر و تحلیل این چرایی نیست؛ نمایش لحظات و لمحات بروز این خلوص و استقامت است، درست در شرایطی دور از انتظار و باور به آن؛ و روزهای بی تقویم از این حضورها و تاثیرها کم ندارد. صحنههای رقص و خوش باشی بچه ها، در دل این تناقض است که چنین خاص و ماندگار می نماید و تاثیر می گذارد.
آن ورود بی خبرانهی بچه های جدید، آن صدای حاکمِ گویی همچون نواری همواره گردان، آن تنشستن ها و سر تراشیدن های از قرار، برای جدا شدن و دل کندن از ناپاکی (و در عین حال آزادی) بیرون و آن موسیقی غریبِ در تاثیر و تاثّر با تمامی این لحظات، که ترکیب هنرمندانهی با فاصله، و به هوش دیدن، و دلدادگی به این بچه ها و این زندگی هاست، پایان شایسته یی است که دُرد فیلم را به جان می نشاند؛ و حالی را فراهم می کند که بعد از تماشا هم، با فیلم باشی و با شورها و حسرت هایش سر کنی.
این نوشته ابتدا در ماهنامه تخصصی فیلم کوتاه (شماره 8 | بهمن 87) منتشر شده است.
در همین زمینه:
روزهای بی تقویم
مستند به سبک اسکویی
کلوزآپ های درون لانگ شات
ای کاش آنها همواره نقاش باقی می ماندند