تا پیش از "روزهای بیتقویم" مهرداد اسکویی را مستندسازی مسلط بر زبان دوربین و امکانات قلمرو خود، میدانستیم؛ فیلمسازی که هم میتواند به یک"فرد" بپردازد و از رنج تنهایی، مصیبتهای زندگی، پراکندگی وظایف روزانه، ضعف و ناتوانی جسمی، قدرت اراده، عاطفه و مهربانی او بگوید. "خانه مادری من مرداب" و هم میتواند با نگاه همدردانه و موشکافانه به جستجوی بیدادگری برخاسته از کمبودهای فرهنگی و آسیبهای غمانگیزی که بر یک طبقه یا یک جنس، در نقطهای دورافتاده از وطن میرود، بگوید" از پس برقع". بر این منوال اسکویی هم جامعهشناس بود و هم دردشناس. اما حالا بر این ابعاد ظرفیتهای گسترده اسکویی باید روانشناسی راهم افزود: "روزهای بیتقویم" یک همدردی بسیار موثر و یک آسیبشناسی بسیار آگاهانه است.
سالها پیش، جامعهشناس فرانسوی به نام لانزمان به یک مفهوم موجود و شناخته شدهی جوامع مدرن برخورد و آن را به روایت خویش توسعه داد و تفسیر کرد. آن مفهوم، نظریه ی" توحش معصومانه" بوده، انسان به راحتی میتوانست با مقایسهی خوی یک درنده ی وحشی با یک مجرم جنایتکار به این نتیجه برسد که پلنگ و خرس و ببر، در کشتن حیوانات دیگر، نیت مجرمانه ندارند و از چنین ارزشگذاری منفی ای بیخبرند. در این حال تکلیف جامعه ی انسانی در برابر حضور ببر و پلنگ چیست؟ آیا باید به اعتبارمعصومیتشان، آنها را به حال خود گذاشت تا هر چه میخواهند بکنند؟ پاسخ این پرسش آسان است و به برخورداری از دانش چندانی نیاز ندارد. انسان باید فاصلهی خود را با آن درندهها حفظ و از آنها دوری کند. آزارشان هم ندهد. اما جستجوی توحش معصومانه در جامعهی انسانی کاری است بسیار دشوار و طرح مسئلهی آن به خرد و دانایی و تجربه و بینش فراوان نیازمند است؛ و این چیزی است که مهرداد اسکویی به رغم جوانی، از عهده ی آن برآمده است.
من اجازه میخواهم که در بررسی کار مهرداد اسکویی، در پرداختن به فیلم "روزهای بیتقویم" از نگاه به وجوه فنی، بهتر بگویم صرفا سینمایی کار، چشم بپوشم؛ اهمیت اجتماعی و روانشناختی این فیلم از طرفی و تسلط بیچون و چرای اسکویی جوان بر تکنیک و زیباییشناسی قلمرو مستند اجتماعی، از طرف دیگر، ما را به درستی از آن گونه نگاه بر این فیلم بینیاز میکند.
یک بار، سالها پیش، من بامشاهدهی اولین فیلمهای مهرداد اسکویی به خودمان نوید دادم که یک" ژان روش" ایرانی در راه است، مقدمش را گرامی بدارید. حالا می بینم که اگر آن بزرگ مرد فرانسوی در پیروی از قریحهی ویژهی خود، تنها به قلمرو انسانشناسی و قومشناسی میپرداخت، این بزرگ جوان مرد ایرانی از خیلی قلمروها آگاه است: هم انسان را میشناسد و دوست میدارد و هم روان و منش او را. مستندهای اسکویی به طور کلی و "روزهای بیتقویم" او به طور خاص، آثاری دارای کارایی اطلاعی هستند. مستند میتواند در هر یک از سه کارکرد خود: اطلاعی، تفننی، آموزشی، مانوور بدهد و بر آن ایرادی نیست، اگر فقط آموزشی باشد یا فقط اطلاعی و یا تفننی.
مستند ضمن برخوداری از هر یک از این نقشها، چارچوب استتیک خود را فراموش نکند، برحسب مقدار و میزان هر نقش در ترکیب - به خاطر ایجاد پیکره اصلی- اهمیت و ماندگاری پیدا میکند؛ و ما برآنیم که آثار مهرداد اسکویی به اجتماع ما تعلق دارند و بر این اساس ماندگار و فراموش نشدنیاند. در روزهای بیتقویم، مهرداد اسکویی با دوربینی برخوردار از کنجکاویهای همیشگی و ظرافتهای آشنایی خود به جستجو و معرفی آسیبی آشنا میپردازد. بررسی جرایم جوانان و نوجوانان همراه و در همه جا از اهمیت فراوان برخوردار است. به یاد بیاوریم که فرانسوا تروفو، فیلم نامدار چهارصد ضربه را بر اساس همین مقوله نوشت و ساخت. منتها تروفو به خاطر تعلقش به جهان سینمای موج نو و سنت روایتگری، بنای اثر خود را بر سناریویی داستانی گذاشت و یکی از تاثیرگذارترین آثار سینمای فرانسه را در دهه 50 میلادی پدید آورد. تروفو باز به سبب تعلقش به جامعهای دمکراتیک، توانست در ریشهیابی علت مجرمیت قهرمان خود، بسیار جلوبرود و ماجرایی و صحنههایی راجمع کند که گذشته از همه چیز، نقلش در آب و خاک ما ناممکن است (اگر هم قبلا در تلویزیون نشان داده شده، با سانسور بخشهایی از فیلم بوده است). ولی ما البته چنین توقعی را از اسکویی نداریم، هر چند که زمینه ی کارش مستند است. اما او در ریشهیابی مجرمیت جوانان، به نحوی بسیار جدی و صمیمانه عمل میکند. (نمونه ی برجسته و حیرتآور آن، پسرک محور فیلم روزهای بیتقویم که به نقل صادقانه و شیرین روایت شفاهی خود او بسنده میکند، و بافت روایت فیلم چنان منسجم است که بیننده را هم کفایت میکند).
بیننده در رو به رو شدن با محیط موسسه نگاهداری، و جوانان مجرم، آنقدر احساس صمیمیت و شراکت در فضا میکند، که گویی خانهای را میبیند و نوجوانانی را و به سرنوشتشان بسیار علاقهمند میشود. با همهی این زیباییها، روزهای بیتقویم فیلم تلخی است؛ تلخ از جهت ورود عمیق به دنیای دوگانه ی نوجوان فیلم، و لبه ی خطرناکی که او بر آن قرار دارد؛ دنیایی که گاه از طنز تلخ و سیاه آن، زهرخندی میزند و گاه زشتی ناخواسته و معصومانه ی منش او، پشتش را میلرزاند. باور ندارم که کسی جز اسکویی میتوانست این دوگانگی، این تلخی و شیرینی و این زشتی و زیبایی را گویاتر از این بیان کند.
داستایوفسکی سخت به وجود دوخوی اهریمنی و اهورایی انسان اعتقاد داشت و در برخی از رمانهای خود، به ویژه جنایت و مکافات، نازکی قشر بین این دو منش را نمایانده است. روزهای بیتقویم نیز چنین است: نمونهای را در برابر بیننده قرار میدهد که در آغاز نوجوانی دچار چنین دوگانگی حیرتآوری است.
این نوشته ابتدا در ماهنامه تخصصی فیلم کوتاه (شماره 8 | بهمن 87) منتشر شده است.
در همین زمینه:
طعم دلگیر آزادی
مستند به سبک اسکویی
کلوزآپ های درون لانگ شات
ای کاش آنها همواره نقاش باقی می ماندند