«اینجا چهرههای جنوبی کمی دورتر از سوتِ کشتیها درآفتابِ بیامان پیر وفرسوده میشوند.../ ازمستند راه دوردریا».
عهد بستهای باخود، یا قول دادهای به عزیزی، که بنویسی چیزی درباب «سید حسن بنی هاشمی». فیلم سازی که تو از همان بدو ورود به ساحت روایتِ تصویری، ناماش را مترادف با «برادران لومیر» شنیده بودی و دست و پا میزدی تا فیلمهای او را (چه میگویی؟ فیلم؟ نه! او خودِ زندگی را ثبت میکرد، و اگر قدری به تصویر اعتنا میکرد ناگزیز بود، چون میدانست که دارد سینما کار میکند و لازمهی آن اعتنا به بیان سینما بود.. ورنه آدمها و محیطاش همانی ست که بود؛ که نیست دیگر). باری، نخستین بار ناماش را از زبان «سعید دستگاهی» شنیده بودی و سعید مدام از «نهنگ»اش سخن میگفت و این تو را و هر کس را که عاشقانه آوردگاهاش را دوست داشت علاقمند میکرد برود و جستجو کند راویِ آورگاهاش را. باری، سید حسن بنی هاشمی این گونه بود که برای تو شکل و شمایل دگرگونهای مییافت، و هر روز تو را وامی داشت به هرکوی و برزنی که برسی و سخن از سینما میبود، فورا نام و نشانی طلب کنی از بنی هاشمی. یک بار (نه! قسم بخورکه ده بار، دهها بار ناماش را از زاون قوکاسیان عزیز شنیده بودی که بابُغض یاد بنی هاشمی را گرامی میداشت، ودگربار از زبان کیانوش عیاری).. پس گامِ تو راسخ میشد برای کشفِ دوبارهی بنی هاشمی.. برای چه؟ برای آموختنِ سینما؟ خب، فراوان هستند فیلمهایی که تو میتوانی از آنها بیاموزی، آن چنان که میتوانی هم بیاموزی خطاهایشان را تکرار نکنی.. (آموختن سینما لزوما از فیلم و فیلم ساز خوب نیست، بل اگر باهوش باشی میتوانی سینما را از فیلم و فیلم ساز بد هم بیاموزی).. اما تو جوری دیگر افتان و خیزان ردپای بنی هاشمی را جستجو میکردی. تو میخواستی جنوبِ جهان را از دریچهی بیبزکِ آثار سید حسن بنی هاشمی ببینی. میخواستی ببینی که گذشتهی آئین و رسوم و رنج و حرمانی که سایه گُستر آوردگاهات تا به اکنون است چگونه بود؟ اگرچه پیشتر از دریچهی نگاه «ناصرتقوایی» همیشه عزیز، این عاصیِ پناه برده به کُنجِ تنهایی خود، جنوب و جنوبیان را دیده بودی در سالهای دور. اما خب، سید حسن بنی هاشمی از جنس پرسههای دانستنِ جوانانه بود، از جنسِ آدمهایی که وَلعِ ثبتِ بیآلایشِ زادبوم و انسان محنت کشیدهی جنوب را داشتند. و ناصرتقوایی عزیز اما در قلهی سینما باید میایستاد، و ایستادن در قله ملزوماتی داشت که یکی از آنها پرداختِ استادانهی سینما بود، آن چنان که «امیروی» جهانِ سینما این گونه بود، و کیانوش عیاری با تنها فیلم روایی جنوبیاش؛ «آنسوی آتش».. و حال آنکه تو دوست میداشتی اصلا جنوب و جنوبیان را ازدریچهی نگاه حتی یک دوربین خانوادگی ببینی.. میخواستی خودِ خودِ زندگی را ببینی.. شاید برای همین است «گردش دریک روزِ خوشِ آفتابی» ساختهی بنی هاشمی را آن چنان که «نهنگ» بود خوش نداشتی.. چرا؟ سید که در این فیلم بادوربین۱۶ میلی متری کارکرد، فیلمبردارش روانشاد؛ «فیروز ملکزاده» بود، موسیقیاش را «اسفندیار منفردزاده» نواخته بود، دستیارش «کیانوش عیاری» بود، تدویناش را «منوچهراولیایی» انجام داده بود وفیلم نامه را به اتفاق «عدنان غریفی» نگاشته بود.. پس چرا این فیلم همپای «برکهی خشک» یا «نهنگ» نبود؟ برای اینکه تو عادت کردهای به دوربین بیآلایش سید، عادت کرده بودی که بازیگری چون روانشاد؛ «ابراهیم منصفی» که تاحالا، همین حالا هیچ چهرهای به سحر و جادویی چهرهی او در سینمای ایران ندیدهای.. عادت کردهای به آن نورهایی که ابدا دیده نمیشدند، عادت کردهای به قابهای ثابت، اما پراز ریتم، پرازتحرک، چون انسانی که درقاب بود میجوشید، میخروشید.. اگرچه (گردش در یک روز خوش آفتابی) به گفتهی یاردیرین فیلم سازان جنوبی؛ «عباس گنجوی» قرار بود که فیلم سینمایی باشد و تهیه کنندهاش هم «بهمن فرمان آرا».. اما سید ناگهان شبی درعین ناباوی به گنجوی تلفن کرده بود و گفته بود که من این فیلم را نمیسازم چون نمیخواهم ضرر مالی به فرمان آرا بخورد. و بعد به تشویق گنجوی سید بُرشی از این فیلم نامهی بلند را تبدیل به یک فیلم کوتاه کرد.. شاید نارسایی که تو به این فیلمِ سید نسبت میدهی مال همین ماجراست.. باری، اما فیلمهای کوتاه سید به تنهایی سینمای بلند را زمین گیر کرد.. (میگویید اغراق میکنی؟) بروید وآغازِ «نهنگ» را ببینید. کدام فیلم با چنین حال وهوا وفضایی را سراغ دارید که اینچنین آغاز محکمی داشته باشد؟ «کنار دریا، یک جیپ ایستاد ه است. این سو بشیر با نمای درشت از بغل خیره است به جیپ، و خطاب به اسحاق که رو به دریا ایستاده است میگوید:
بشیر: «اسحاق»
اسحاق: چیه؟
بشیر: میتونیم از شون بپرسیم..
وبعد اسحاق وبشیر دریک نمای لانگ شات از کنار دریا میگذرند وصدا روی تصویر شنیده میشود:
بشیر: چی گفت؟
اسحاق: گفت نهنگ رو تیکه تیکه کردن بردن..
بشیر: برای چی؟
اسحاق: مثل اینکه یه نفرفوری خبردار شده اونوخریده..
بشیر: برای چی؟ میخواد چکار؟
اسحاق: نمیدونم، چیزی نگفت..
وبعد هردو مینشینند کنار موجهای دریا..
بشیر: عجب هوای خوبی یه..
اسحاق: حیف دیررسیدیم.. میگفتن نهنگِ خیلی بزرگی بوده.. از این فرصتها کم پیش میاد..
بشیر: تا حالا که دریا هرسال یه نهنگ داده بالا.. ماهم اومدیم تماشاش..
اسحاق: ولی انگار این دفعه بزرگتر از سری قبل بوده..
بشیر: دریا داره بالا میاد..
اسحاق: کو؟
بعد اسحاق برمی خیزد خود را میتکاند ورو به بشیر میگوید: پاشو بریم..
برمی خیزند که بروند.. بشیر درحال رفتن میایستد، روبه دریا نگاه میکند..
اسحاق: خیال داری شبو اینجا بمونی؟
نمای درشتِ بشیر که روبه دریاست ومی گوید: اسحاق، اون جارو نیگا..
نمایی از دریا که چیزی باخود میآورد.. تصویر درشتِ وترس زدهی اسحاق..
بشیر: بریم ببنیم چه خبره..
و دویدن هردو به سوی موج دریا.. انسانی ست که روبه صورت افتاده است کنار ساحل وموج هردم او را مینوازد..
بشیر: انگار مرده.. کی ممکنه باشه؟..
زانو میزند کنار مرده وروی اورا برمی گرداند..
اسحاق: میشناسیش؟ بشیر باتوام میشناسیش؟
بشیر: بِمُون، پسرزهرا..»
باری، هنوز با گیرایی و تعلیقی این چنین در سینمای بلندِ ایران کمتر اثری یافت میشود.. تماشاگر کنجکاوِ سرگذشتِ «بِمُون» میشود، و فیلم با فلش بکهای استادانه و واگویههای بشیر ادامه مییابد و ابعاد فرا اقلیمی و انسانی مییابد.. یکی از درخشانترین لحظات سینمایی در همین فیلم کوتاه هشت میلی متری رخ میدهد.. آنجا که درشب و در اتاق محقر بِمُون، دوربین از کنار بشیر زوم به جلو میکند و از پشت دیوار صدای پچپچههای همسایهها دربارهی بِمُون و مادرش را میشنود و دوربین بدون قطع زوم به عقب میکند، و این لحظهی ناب، این دُرِ گران بهاء، آن هم بدون هیچ گونه امکاناتی وتنها برآمده از ذهنی خلاق، پردهی سینما را به لرزه در میآورد.. (ای کاش فیلم سازان فیلم کوتاه به جای یکسره دل به سینمای هالیوود دادن، مینشستند و فیلمهای کوتاه گذشتهی این سامان را میدیدند).. باری، درباب تلاش استادانهی سید حسن بنی هاشمی در ساحت فیلم کوتاه و اعتنای او به ادبیات که تا به امروز حلقهی مفقودهی سینمای بلند است چه برسد به فیلم کوتاه، و نگرش واعتنای بیحد و حصرش به اقلیم جنوب، میتوان فراوان نگاشت. اما آثار مستندِ بنی هاشمی کمتر دیده شدهاند (کمتر دیده شدن به معنای تعداد تماشاگر نیست که اتفاقا بیشتر از آثار کوتاهاش دیده شدند، چون برای تلویزیون ساخته شدند)، بل منظور از کمتر دیده شدن این است که اصحاب نقد ونظر وسینماگران وسینما دوستان (خاصه آنهایی که بینش انسانشناسی بومی یا قومی را دارند) کمتر در بابِ این آثار سخن گفتند. مجموعه مستند «راه دور دریا» که شامل سیزده قسمت است، طی چهار سال (۱۳۵۶ تا ۱۳۶۰) داشتهی گران بهایی ست که توسط بانیان فرهنگ قدر دانسته نشد.. ورنه مجموعهای که مهمترین بخشِ دریایی یک سامان را باهمهی ویژگیهای بومی، از جمله پوشش، لهجه، آئین، رسوم، کار وپیشینه وهمهی چیزهایی که امروزه روز نیاز مهمِ انسانشناسی ست، چرا باید دیده نشود؟ چرا نسخههایی که از این مجموعه هستند این چنین بیریخت هستند؟ اگر این حقِ مادیِ تهیه کننده است که هرچه خواست بااثرش بکند، پس حقِ معنوی خالق اثر چه میشود؟ سید در این مجموعه یک تنه تصویر و صدا و کارگردانی چنین مجموعهی گستردهای را انجام داده است، وحقا که توانایی خود را به عنوان فیلم بردار مستند به بار نشاند. در این مجموعه ما با محیط و آدمهایی مواجه میشویم که زندگی خود را میکنند و یک دقیقه هم وقت ندارند منتظر بزک دوزکِ دوربین و عوامل شوند. پس این هنرِ یک فیلم بردارِ چیره دست است که بتواند همهی این رخدادهای طبیعی و انسانهایی که کار و زندگیشان را در یک میزانسن هنرمندانهای که چیدمانِ دستی از غیب است را ثبت کند. آن هم تصور کنید دوربین ۱۶ میلی متری وسنگینی آن وحالا توماندهای واین آمد وشد. مثلا نگاه کنید به قسمت مربوط به بندرکَنگ و آن همه موتورسواری که در محلِ قرارِ خود پیش از سفر به دریا حاضر میشوند و چه صحنهی زیبایی سید ثبت کرده است. یا صحنه مربوط به درست کردن واصلاح کردن لنج. سید استادانه هیچ چیز را در آن صحنه ازدست نمیدهد. خوب که دقت کنی حتی عرقِ جبینِ جاشوها را میتوانی برصورت خود حس کنی وناخواسته دست بر سروصورتت بکشی.
و اما حالا که به نظر میآید سید را شناختهای وچیزهایی به داشتههایت افزوده شد، مثل همیشه پایان جستجوی تو یکسره غم است وحسرت. حسرتِ فیلم سازی که اینک در نابیانایی روزگار میگذراند. تو میدانی که برای یک فیلم ساز چشم از اعضای دیگر تن مهم تراست. اگر شاعر بودی میتوانستی در نابینایی بزرگترین شاعر بمانی؛ همچون «المعری» که در ده سالگی نابینا شد و تا عمرهشتاد وشش سالگیاش شاعرترین شاعرِ جهان شد. اما سینما؟ سید تو که در فیلمهای کوتاهات شعر تصویری میسرودی، تو که در مجموعه مستندت ازچشمهای تیزت چیزی در امان نبود. حالا اما؟ با این همه سید تو با فیلمهایت ما را – نسلِ پس از مارا بینا خواهی کرد با آن همه تصویر از انسانهای تک افتادهات در جنوبیترین جنوبِ جهان.
حالا تو نیستی در ولایت خویش، اما میتوان ردِ دست تورا بر کالنگهایی که دوست میداشتی دید. میتوان ردِپاهای تو را در کنارههای «برکهی خشک» دید. هنوز اهالی پنجشنبه بازار میناب سراغ تو را میگیرند، جاشوهای کَنگ رفتهاند دل به دریا زدهاند اما دیگر مروارید نیست، حتی نهنگ نیست.. میدانی سید نفت – این نعمتی که نغمت شد حتی به دریا هم رحم نکرد. دریا یکسره شده سیاه. خب، حالا تو بگو بچهی شط. تو این دریا دیگه نعمت هست؟ خشک بشه بره پی کارش، عین کارون. مگر به کسی بر می خورد؟ برای همینه که دوست داشتم فیلمهای تورا ببینم. میخواستم دیروزمان را ببینم. حرمان و رنج که همان است که بود. اما انصافا دریا یه چیزدیگه بود و تو این را خوب دانسته بودی که با دریا فیلمهایت را آغاز میکردی، و دریا عنصر مهمی بود در آثارت. اما حالا که تو نیستی (یعنی هستی و همیشه باشی بالای سر دختران و همسر وفادارت)، منظور این دور وبرها نیستی، رفقایی داری که آدم اگر مثل آنها یکی را درزندگی داشته باشد، هیچ وقت تنها نیست. به قول «کیومرث منشیزاده»: «.. درقلبِ ماجرا / تاکه نبودهای / هرگز نمیدانی / که زندگی بیرفیق / مرگِ بیشاهد است..» و تو خدا را شکر در این باب خوش شانسی. رفقایی داری ماه. حاضرم قسم بخورم در نسل خودم باید با ذره بین دنبال این طور رفقا بگردیم. در نسل من بسیاری هستند که اگر دستشان به تفنگ نمیرسد تا سایهات را با تیربزنند، در عوض با سنگ، سنگ سارت میکنند. با تو دست میدهند و لبخند برلبشان مینشیند، اما فقط خودِ خدا میداند در قلبهایشان چه کینههایی شعله ور است. اما نسل تو؟ حاشا. آدمهایی که من میشناسم با تو مراوده داشتهاند، هنوز وقتی نامت را میشنوند یکسره مهر میشوند و عاطفه. مثلا همین رفیق پرسههای عاشقانه و دلتنگیات؛ «ابراهیم حقیقی»، وقتی که برای نخستین بار رفتم ببینمش و در باب نکوداشت تو در جشنوارهی مستند سینماحقیقت از او نظر خواستم، بابُغض طوری از من میخواست تلاش کنم فیلمهایت را از آرشیو تلویزیون وکانون بیرون بیاورم، که یک لحظه فکر کردم میخواهدانسانی را از بالای چوبهی دار پایین بیاورد تا دوباره زندگی کند.
میبینی سید (چه میگویم؟ میبینی؟ میدانم که دیگر نمیبینی، اما گفتم برای فیلم سازی چشم مهمه، توی زندگی عادی اما چشم ملاک دیدن نیست) وحالا که دارم این نوشتار را به پایان میرسانم، از پشتِ پنجره بارانِ تهران را میبینم وافتادن برگهای خزان زده، من اما با چای سرده شدهام، همهاش فکر میکنم باتو کنار دریای جنوب هستم. بعد به تو میگویم: «حیف دیررسیدیم.. میگفتن نهنگِ خیلی بزرگی بوده.. از این فرصتها کم پیش میآد..
و تو خواهی گفت: تا حالا که دریا هرسال یه نهنگ داده بالا.. ماهم اومدیم تماشاش»..
و من به تماشای تو مینشینم.
***
در هفتمین دورهی جشنواره بینالمللی سینماحقیقت از ناصر تقوایی و سیّدحسن بنی هاشمی مستندسازان باسابقه جنوبی تقدیر بعمل خواهد آمد. در آیین نکوداشت جشنواره که با عنوان سینمای مستند جنوب؛ با تکریم ناصر تقوایی و سیّدحسن بنی هاشمی برپا میشود، از این دو فیلمساز پیشکسوت جنوبی تجلیل خواهد شد و ضمن نمایش ۵ فیلم منتخب این دو فیلمساز پیشکسوت جنوبی و تجلیل از آنها، بیست اثر برگزیده فیلمسازان جنوبی کشور نیز به نمایش عمومی درخواهد آمد.
رای ُبن مستند پیشنهاد میکند تا به تماشای مستندهای این بخش در هفتمین دوره جشنواره سینماحقیقت که طی روزهای ۱۹ تا ۲۶ آذرماه ۱۳۹۲ در سینما فلسطین و سینما سپیده شهر تهران برگزار خواهد شد، بنشینید: از نفس افتادهها (عباس امینی)، ایران، جنوب غربی (محمدرضا فرطوسی)، بهترین مجسمه دنیا (حبیب احمدزاده)، تهران ۹۵۵ (عارش کوردسالی)، دیوار (الهام حسینزاده)، رودخانه لیان (رامتین بالف)، سواحل خوزستان (حبیب علوانی)، سینما آزادی (مهدی طرفی)، القهوه (مرتضی مطوری)، کشتی نوح (سودابه باباگپ)، کوچه آلبالو (کریم فائقیان)، لالایی جنگ (حبیب باوی ساجد)، مادرم بلوط (محمود رحمانی)، مجیده (ماجد نیسی)، مدرسه کوچک آرزوهای بزرگ (داریوش غریبزاده)، معبر (بهزاد وزیری)، میمند (سیدحسین صافی)، نخلهای سوخته (فیما امامی)، نزدیکتر از نفس (پریوش نظریه)، نون و آتش (علی شهابینژاد) و در بخش نکوداشت جشنواره هم فیلمهای اربعین، بادِ جن، مشهد قالی «ناصر تقوایی» و بازار نخل و راه دور دریا «سیدحسن بنی هاشمی».
عکس - از سمت راست: کیانوش عیاری، بنی هاشمی، زاون قوکاسیان و ابراهیم حقیقی
در همین زمینه بخوانید:
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۶)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۵)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۴)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۳)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۲)
مروری بر شش دوره جشنواره سینماحقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱)