لطفاً با لبخند وارد شوید/ رضا عباسی
جایگاه دوربین و فرم قاب که به خاطر لنز ایجادشده در عمل به خاطر محدودیتهای فضای داخل تاکسی و تلاش برای ارائهی تصویری گستردهتر بوده. اما همین فرم و خطوط ایجادشده در داخل قاب خیلی زودتر از چیزی که انتظار داریم به فرمی بصری برای کلیت فیلم بدل میشود. فرمی که به خوبی در سکانس خوردن صبحانه یا مهمانی ادامه پیداکرده اما با نادیده گرفته شدن در باقی سکانسها به انسجام بصری فیلم ضربهی بدی زده است. انسجامی که قرار است به خاطر جایگاه راوی بخش مهمی از وظیفهی روایی فیلم را نیز بر عهده داشته. همین دو پارگی در جایگاه راوی نیز بخش مهمی از جذابیت شخصیت اصلی فیلم را در لایهی اولیه ــ یعنی ایدهای صرفاً جذاب ــ محدود نگه داشته است. قدم دوم حضور او به عنوان بخشی از ساختار فرمیک فیلم در جایگاه راوی ست که عملاً به این دلیل و البته به دلیل چیده شدن بخشی از پیشامدها در طول فیلم اصلاً فرصت طرح شدن پیدا نکرده و به عنوان ایدهای از دست رفته در کل فیلم رابطهی فیلم با مخاطب را به سطح مطلوب نمیرساند.
یک رانندهی تاکسی داریم که شخصیتی متفاوت و جذاب دارد و این شخصیت «صرفاً» متفاوت و جذاب باقیمانده نه به جایی تامیم پیدا میکند و نه مسئلهای را ایجاد. حتی پایان بندی موفق فیلم نیز با وجود همخوانی با ویژگیهای رفتاری شخصیت تنها در همین سطح باقی میماند. در پایان با فیلمی رو به رو هستیم که با سوژهی خود در سطحیتر حالت ممکن برخورد میکند. درست مثل انگشت اشارهای که به سمت شیئی جذاب گرفتهشده و لحظهای بعد از روی آن برداشته میشود.
آقای ژنرال/ سید احسان اصغرزاده
چطور میتوان یک طرفه به قاضی رفت؟ تصویری که آقای ژنرال از این آقای ژنرال به نمایش میگذارد چنان تقلبی است و به دور از وسواس که دقیقاً کارکرد عکس پیدا میکند. و در کمال تعجب این عدم باورپذیر بودن و نمایشی شدن نه ربطی به ایدئولوژی شخصیت اصلی فیلم دارد و نه ایدئولوژی نیروی مخالف او. آقای ژنرال تنها یک حضور فیزیکی در فیلم دارد بدون هیچ لحظهی موثری که کنشی رفتاری از خود بروز دهد. و آیا شخصیتی بدون اکت و رفتار قابللمس میتواند به مخاطب خود نزدیک شود؟ مشکل اصلی فیلم از همان نقطهی قوت اولیهی فیلم ناشی میشود. حضور بدون واسطهی دوربین چنان منفعل باقی میماند که نیمی از زمان فیلم را بدون تاکید روی هیچ شخصیت مشخصی سپری میکند و نیمهی باقیمانده هم دوربین چنان فاصله و رفتار خشکی دارد که آقای ژنرال به زحمت و با یکی دو جمله از سوی نریتور فیلم در دقایق پایانی به عنوان شخصیت اصلی فیلم... تازه به مخاطب معرفی میشود.
نکته ضعف دوم فیلم خلا حضور قطب منفی برای بُعد بخشیدن به کاراکتر اصلی فیلم است. اینجا دیگر نریشنی که کارکردش فراتر از یک گزارش خبری نمیرود نمیتواند به بعد منفی داستان عمق لازم برای باورپذیرتر شدن را ببخشد. خب حالا یک آقای ژنرال داریم که قرار است با یک سری آدم پوشالی مقابله کند. بگذریم از اینکه تنها تلاش فیلم برای به میان کشیدن پای دشمن و نیروی مخرب صلح در سوریه بیش از حد تصنعی و غیرقابلباور است. به حدی که حتی خشم مردم بر آنها نیز کاری از پیش نمیبرد.
سووز (شوش)/ فرشاد اکتسابی
بازسازی کردن بخشی از یک واقعه برای باورپذیرتر کردن اتفاق رخ داده انجام میشود. حالا اگر این وقایع تاریخی بازسازیشده از سادهترین و پیش پا افتادهترین الفبای سینما خالی باشند چه بر سر مخاطبی میآید که قرار بود با این بخشهای بازسازیشده به سوژه نزدیکتر شود؟ نه بحث بر سر امکانات است و نه چیز دیگری. سووز مستندی ست ملالآور که بیش از اندازه هم طولانی شده.
اسب چوبی/ مهدی بخشی مقدم
فیلم تا زمانی که صرفاً ناظر روزمرگی و زوال آدمهای روستا ست، تا زمانی که فیلمسازش احساس وظیفه نکرده است تا سنت فراموششده را دوباره زنده کند... مستندی سرحال و زیبا ست در مورد آدمهایی که حقیقت تلخ زمانهی خود را باور کردهاند و همین طور مستندی موثر است دربارهی رسمی که فراموششده است. همین دو اتفاق به خوبی میتوانست چالش مورد نظر فیلمساز دربارهی اهمیت دادن به رسوم کهن مردم مناطق مختلف را به وجود آورد. اما فیلمسازی که پتانسیل اتفاق مقابل دوربینش را درک نکرده و ایدههای کلیشهای و از پیش چیده شدهی خود را ادامه میدهد وارد چرخهی حقیقت میشود و با وادار کردن مردم برای ایجاد اختلال در این چرخه وضعیتی بغرنج و مذبوحانه را هم برای آنها و هم برای فیلم خودش خلق میکند. خب اینجا رفتار رقتانگیز مردم روستا و بیعلاقگی آنها برای اجرای مراسم کنشی حقیقیتر در واکنش به دخالت فیلمساز در زندگی آنها و نابلدی او در مواجه با مسئلهی فیلمش است. کنشی که هم حضور فیلمساز نقد میکند و هم فیلمی را که محصول این حضور خواهد بود!
خونمردگی/ محمد کارت
در مورد این مستند بیشتر خواهیم شنید. از نگاه دقیقش به سوژه، از جسارت فیلمسازش در مواجهه با آن و از فرم موثر فیلم و کارکرد قابلتحسین آن در هماهنگی هر چه بیشتر با سوژه و جغرافیای سوژهاش. همین طور از دغدغهی فیلمساز برای نیشتر زدن به خونمردگی مانده در زیر پوست جامعهاش. اما فیلم با چند اشتباه فرمی کوچک از یک اثر شاخص فاصله میگیرد و تنها به یک فیلم خوب بودن در مقام اثر هنری و یک فیلمساز امیدوار کنند داشتن در مقام هنرمندی که آن را خلق کرده، بسنده میکند. خونمردگی یکی از بهترینهای جشنوارهی امسال خواهد بود و یکی از قابل بحثترین مستندهای سال.
قوناق قوشلار/ حسین دادگر
همچنان لایههای سطحی یک دغدغهی زیستمحیطی/اجتماعی جای خالی نگاهی هدفمند و چالشبرانگیز را در رویکرد فیلمسازان عمدتاً بومی به مسئلهی خشک شدن دریاچهی ارومیه را پر کرده است. حتی ایدهی آغشته کردن آداب و رسوم و گره خوردگی آن با پدیدههای جغرافیایی منطقه در این فیلم نیز در درجهی چندم اولویت قرار دارد. تصویربرداری خوب فیلم و دقیق شدن روی فرم فیلم نیز دقیقاً به همین سرنوشت دچار شدهاند. پرندگان مهاجر هنوز فاصلهی زیادی با یک اثر هنری ظریف و دغدغهمند دارد. شخصاً بر این باور هستم که هنوز باید به این مسئله فرصت داد و تا میتوان از مسائل حاشیهای پرهیز کرد.
به اصفهان با علی/ فرزاد مزروعی
به اصفهان با علی... جذابیت و اهمیتش دقیقاً محصول همان دو اتفاقی ست که برای «لطفاً با لبخند وارد شوید» و «با مستندهایم» رخ نداده. اولی اجازه نداده شخصیت جذاب فیلم به فرم فیلم راه پیدا کند و دومی با حجم ایدههای قابل تامل در ساختار، شخصیتی جذاب و پر کششی را، پر کشش برای یک مستند یک ساعته را کم دارد. فراز و نشیبهای زندگی علی محور اولیهی جذابیت داستان اوست، شخصیت و رفتارش محور دوم و حضور همسرش و رابطهی آنها محور فرعیتر. فیلم نه آزار دهنده است و نه کسلکننده. زمان کافی برای پرداختن به سوژه را تشخیص داده و زبان لازم را کشف کرده است. جالب اینجا ست که این زبان لازم چندان هم خلاقانه نیست اما هماهنگ و در راستای شخصیت ــ در درجهی اول ــ و هدف فیلم ــ در درجهی دوم ــ است.
به همین راحتی میتوان فیلمی ساخت دربارهی شخصیتی که اتفاقاً مشهور هم نیست اما به اندازهی کافی برای مخاطب جذاب است. این جذابیت به همان اندازه که از شخصیت اصلی ناشی میشود از شناخت فیلمساز هم مایه گرفته است.
بهترین مستند روز: موکول به فردا/ بهناز عابدی و الهام نویدفر
زندگی بعضی آدمها یک علامت سوال بزرگ است و یک مواجهی سنگین و دوباره با این سوال ناتمام... چرا؟ همواره به دنبال رابطهها هستیم و کارکرد حضور این رابطهها. گاهی اما با نارابطه هم مواجه میشویم. هر چند این مواجههها نادرند و زودگذر اما سنگینیشان تحمل ناپذیر است و شاید همین تحمل ناپذیری دلیلی برای زودگذر بودنشان... فراموشیشان. موکول به فردا حضور سنگینی چندین و چند نارابطه را و رابطهی ناگزیر و اجباری آدمهای چنین وضعیتی را مینگرد. تاکید در رنگیتر کردن فضای زندگی این آدمها انگار تلنگری باشد به حضور چنین رابطههایی، امکان وجود چنین رابطههایی، رابطههایی که در تعارض با درون آدمها و کنار هم بودنشان قرار دارد. تعارضی که فرم بصری فیلم را قویتر میکند و تا حد ممکن آشناییزدایی لازم را انجام میدهد. این امتیاز بزرگ و پنهانی برای این فیلم است. امتیازی که به این راحتیها اجازه نمیدهد کلیشهها را به خاطر بیاوریم و حتی دست به مقایسه بزنیم. و چقدر اینطور آدمها رک هستند با زندگی... همان طور که با خودشان و در نهایت با فیلم، با دوربین، با فیلمساز!
در همین زمینه بخوانید:
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۲)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۱)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۰)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۹)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۸)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۷)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۶)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۵)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۴)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۳)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۲)
مروری بر شش دوره جشنواره سینماحقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱)