ملی بدون کارت/ محمدعلی شعبانی
این یکی از مهمترین پتانسیلهای سینمای مستند است. سینمایی که امکانی فراهم میکند تا خود فیلمساز به عنوان فردی یاری کننده و به کمک ابزار موثرش ــ سینما ــ به کمک سوژهی خود برود، مستقیماً وارد جریان مشکلاتش شود و تا حد ممکن آن را رفع یا در بهتر کردن وضعیت به سوژه کمک کند. از این دست مستندها هم کم ندیدهایم. و البته به این نکته هم میتوان اشاره کرد که مستند مشاهده گر به نفسه چنین کارکردی هم دارد. وجود چنین ویژگی در یک فیلم یا نبودش هم نمیتواند صرفاً دلیل برای ارزشگذاری روی فیلم باشد... این هم درست. اما مشاهدهی خیل پرتعداد فیلمهایی که فیلمساز آن به جای درگیر شدن با مسئلهی سوژه با خود سوژه وارد گفتگویی عموماً نابرابر میشود و تا جایی که میتواند آن را از منظر خودش ــ فیلمسازی که به جشنواره فکر کرده و متاثر کردن مخاطب ــ نه از منظر سوژه ــ زندگی و روزمرگی هرروزهی او و آغشتگیاش به درد ــ روایت میکند... باعث میشود با وجود تمام آسیبهایی که میتوان برای این روش مستندسازی متصور بود آسیبی به نظر مهمتر را هم برای این رویکرد فیلمسازی متصور بود. مستندسازی که جسارتش را از دست داد و صرفاً تلاش میکند در مرحلهی انتخاب سوژه یا مواجهه با سوژه راحتترین راه را انتخاب کند عموماً در ساختار فیلم هم دچار همین راحتطلبی میشود و خب نتیجه چیزی جز تعدادی فیلم فراموششدنی و عموماً بیتاثیر نیست.
اما همان طور که گفتم این مشخصه را صرفاً نمیتوان به عنوان امری از فیلم خواست یا نخواست. اما انبوه تصاویر زائدی که زمان ملی بدون کارت را پر کرده، تصاویری از زخمهای عریان شخصیت اصلی که فقط برای یک خواستهی مشخص از مخاطب فیلم به تصویر کشیده شدهاند، سوالهایی که مشخصاً قرار است ما را به جایی ببرند که فیلمساز خواسته و چیده است... شاید از نبود چنین جسارتهایی هم ناشی شده باشد!
لبیک/ وحید امیرخانی
مکث و زمانبندی درست در تدوین نماها اگر مهمترین عامل برای انتقال حس موجود در تصویر نباشد دقیقاً همپای سایر عوامل اصلی چون کیفیت تصویر، قاببندی و کیفیت حضور سوژه در قاب... مهم و حیاطی ست. هر نما باید به مقداری ادامه داشته باشد که حس موجود در آن به خوبی منتقل شود. نه بیشتر و نه کمتر. این تشخیص زمان مناسب برای هر نما هم مسئلهای تعریف پذیر نیست. قریحهای پرورشیافته و ورزیده میخواهد و فیلمسازی صاحب چنین قریحه!
در مرحلهی بعد هماهنگی لازم بین نمای قبل و بعدِ نمایی که میبینیم یکی از شاهکلیدهای امری ست که از آن به عنوان شاعرانگی تصویر یاد میکنیم. فرمولی که باعث میشود هر نمای معرف... نمای بعد از خود را تعریف و مخاطب را آمادهی رو به روی با آن نما بکند و نمایی که قرار است ادامهی منطق حسی یا زیبایی شناسانهی تصویر قبل از خود باشد نیز باید در نمای بعد از خود تمهیدی درست برای به سرانجام رساندن فرم خود داشته باشد. برای این کار نیز هوشمندی در زمان فیلمبرداری، در پیش گرفتن منطقی منسجم و آگاهانه برای تصاویر و در نهایت ادامه دادن همان منطق در زمان تدوین عواملی هستند که محصول نهایی را به ثمر میرسانند. همهی اینها باعث خلق اتمسفری میشوند که دائماً از بودن یا نبودن آن در فیلمها یاد میکنیم. پس هیچچیز از روی اتفاق و شانس به وجود نمیآید. موسیقی، حاشیهی صوتی، زیبایی بصری... اینها عواملی هستند که باز هم با استفادهی درست در راستای اتمسفر خلقشده به عمق آن تاثیر میگذارند.
وحید امیرخانی دقیقاً با رعایت کردن چنین قوانین ساده و پیچیدهای موفق شده فیلمش را به اثری در خور و عموماً متفاوت با همتایان خود بدل کند. «هر اتفاقی داستان و درام خودش را دارد و وظیفهی فیلمساز درک درست این داستان و انتقال دادن درام درون آن است». برای همین لبیک شلختگی و خستهکنندگی فیلمهایی با این موضوع را ندارد و به خوبی به اتفاقی که قصدش را داشته منجر میشود.
نباید گریه کنی مادر/ عباس امینی
اعتماد دو طرفه جواهری ست که رابطه را میسازد و زیبایی و عمق میبخشد. رابطهی مثلثی فیلمساز، فیلم و مخاطب چنان پیچیده و بغرنج است که کوچکترین نقص در ایجاد اعتماد به عدم ارتباط منجر میشود. فیلمساز باید دائماً در حال تراشیدن دلایلی قانع کننده باشد تا مخاطب را همراه فیلم نگه دارد. فیلمسازی که حتی الفبای این اتفاق را در فیلم رعایت نکرده موجود ناقصالخلقهای به مخاطب تحویل میدهد که کمتر پذیرفته و تا پایان تحمل میشود. همین!
برد شیر/ مهوش شیخالاسلامی
در توضیح این فیلم از نظرات دوست عزیزم حسین شاعری هم کمک گرفتهام. عملاً این متن کوتاه محصول یک گفتگو بین من و اوست از زاویهی من!
مرگ را باید به مبارزه طلبید تا سهمگینی آن را توان تحمل داشت. برد شیر با این منطق سوژهای درگیر کننده را به شیوهای درست اما روندی ناقص روایت میکند. قرار است پدری داشته باشیم که بعد از مرگ پسرش، زیر بار سنگینی مرگ پسرش چاره را در بازگشت به حرفهی پدری، تراشیدن سنگینی غمش و به مبارزه طلبیدن سنگینی مرگ با سنگینی درد دیده است. روایت معماگونه و استفاده از سکوت و سکون به جای شرح و توصیف ماجرا و یا حتی پروسهی ساختن بُرد شیر (مقبرهای سنگی به شکل شیر) مهمترین عامل موفقیت برد شیر است. اما این روند روایی به درستی صورت نگرفته و عملاً در اجرا ناقص است. مراسمی که در ابتدا و قبل از شروع داستان اصلی میبینیم در ظاهر باید ارتباطی با نیمهی دوم داشته باشد اما عملاً در ساختار دراماتیک داستان هیچ نقشی ندارد و به کلی پارهای جدا و بیگانه است. همین فاصلهی ایجادشده و چالش بیهودهی مخاطب برای یافتن ارتباطی احتمالی زمان زیادی از فیلم میگیرد. و این زمان زیاد تلفشده فاصلهای را ایجاد میکند تاثیر پایان بندی و شوک داستان اصلی را به شدت کاهش میدهد.
دلتنگیهای یک شهر/ هوشنگ میرزایی
حس طنزی که هجویهای اینچنین را ارائه کرد چنان منطقی و درست است که با حفظ فاصله از شخصیت اصلی آدمها صرفاً کنش سیاسی/اجتماعی آنها را به سخره میگیرد و در نهایت به کلیت جامعه میرساند. چیدن پازلی که باید تصویری کلی از اتفاقات و حاشیههای اتفاقات رخ داده را به درستی روایت کند مهمترین دستاورد هوشنگ میرزایی ست. هر چند فیلم از لحاظ ریتم و زمان طولانی کمی لطمه خورده با این حال قطعات جذابی را لا به لای تصاویر خود دارد تا مخاطب را تا پایان نگه دارد. و خب این اتفاق مهمی برای فیلمی با این سر و شکل است.
روده/ میثم حسنلو
این یعنی سُوک سُوک کردنِ ایده و سوژهی اصلی و بعد هیچ! همین سوال برای رد کلیت فیلم کافی ست و البته در پایان حتماً سراغ مخاطب را میگیرد. سوالی اغلب با این مضمون کلی که: خوب که چه؟ فیلم قرار است تصویری عمیق و در نهایت کلیتر از زندگی این آدمها ارائه دهد و نه صرفاً چنین جزئی باقی بماند. وقتی مخاطب مثالهای زیادی از چنین آدمهایی در ذهنش دارد و البته دلیلی موجه برای لازم بودن چنین مشاغلی خب صرفاً نشان دادن آنها به مخاطبی که قبلاً هم از حضورشان آگاه بوده به چه دردی میخورد و قرار است به کجا برسد؟
باقی ماندن در این سطح بیفایده است و به چالش کشیدن چرایی وضعیت چنین آدمهایی به عنوان نمونهای از یک کل رنگارنگتر غایبترین و مهمتر عنصر فیلم.
بهترین فیلم روز: کمی بالاتر/ لقمان خالدی
یک توضیح از من حداقل برای دوستان نزدیکم که از نظر من در مورد این فیلم باخبر بودند و از این چرخش شاید تعجب کنند واجب است. مشکل من با فیلم خالدی مربوط به مسئلهای فرا متنی اما مربوط به پروسهی ساخت فیلم میشد. مسئلهای که باعث میشد علارغم ساختار فیلم و در واقع علارغم خود فیلم و با نادیده گرفتن آن و صرفاً با نقد فرا متن به فیلم نزدیک نشوم. حالا اینکه این کار چقدر درست یا غلط است بحث جداگانهای ست و از آن سوالات دیرینه. اما من هنوز به اهمیت چنین فرا متنهایی اعتقاددارم و تا اطلاع ثانوی هم خواهم داشت. خب حالا این مسئله برای من و در مورد این فیلم فقط با صحبتی که با خود لقمان خالدی عزیز داشتم برطرف شده و با اطمینان و دوستی که بین او و من هست خود فیلم فرصت پیداکرده تا کمی حرف بزند! پس این یک یادداشت صرفاً بهانهای برای نوشتهای مفصلتر که بعداً خواهد آمد.
آدمهایی که حتی با خودشان هم باید بجنگند تا به چیزی فراتر از خود که رویا بافتهاند برسند آدمهای عجیبی هستند. مهم نیست کجا، چرا و در چه وضعیتی قرار دراند و چرا در این وضعیت باقی خواهند ماند. مهم این است که آن روزنهی نور لعنتی و زیبا، آن بالا و در غیرقابل دسترسترین نقطهی ممکن... خواسته و تنها داشتهی آنها ست. روزنهای که برزخ واقعی زندگی را قابلتحمل میکند. اما مشکل تنها غیرقابلدسترس بودن آن روزنه نیست... مشکل همهی دیگرانی هستند که خودخواهانه او را طور دیگری میخواهند و حتی بدتر... آن روزنه را نه تنها باور ندارند و نمیبینند که ناشی از دیوانگی یا بلاهت او میدانند.
همهی ما به نوعی درگیر چنین وضعیتی هستیم اما، چیزی که آدمهایی مثل هاشم را از ما و دیگران جدا میکند فداکاری آنها ست. آن روزنهی لعنتی چنان برای هاشم ارزشمند و خواستنی ست که کوچکترین شکی در فدا کردن همه چیز برای رسیدن به آن در خود سراغ ندارد. حتی با آگاهیگاه و بیگاه به این واقعیت که رسیدنی در کار نیست!
در این بین چالشیها و خودخواهیهایی هم در وجود خود هاشم هم هست که او را از رسیدن یا حداقل مسیر درست را طی کردن بازمیدارد. خود هاشم هم مانعی برای خودش محسوب میشود. خالدی این شناخت را از کجا آورده چندان مهم نیست اما میشناسد درد هاشم را و وضعیت هاشم را. لحن فیلم، وارد چالش شدن برای به بازی نگرفتن هاشم و در نهایت تلاشی حداقلی برای رهانیدن او از بند خودش ــ حداقل ــ مسیری ست که خالدی در کمی بالاتر طی میکند. و فقط کمی بالاتر و نه آن بالای بالا که هاشم آرزویش را دارد!
در همین زمینه بخوانید:
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۸)
نگاهی به بخشی از مستندهای نمایش داده شده روز سوم | پرونده هفتمین دوره (۱۷)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۶)
نگاهی به بخشی از مستندهای نمایش داده شده روز دوم | پرونده هفتمین دوره (۱۵)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۴)
نگاهی به بخشی از مستندهای نمایش داده شده روز اول | پرونده هفتمین دوره (۱۳)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۲)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۱)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱۰)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۹)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۸)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۷)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۶)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۵)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۴)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۳)
پیشنهاد مستندبینی در جشنواره سینما حقیقت | پرونده هفتمین دوره (۲)
مروری بر شش دوره جشنواره سینماحقیقت | پرونده هفتمین دوره (۱)